((هو))

((بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین))

قاضی عبدالجبّاری بوده است در اصول، عقیدت اعتزال داشته است، درویشی وقتی او را میزبانی کرد و انواع نعمتها بساخت، چون قاضی بر مایده بنشست، گفت: میزبا ن کجاست؟ گفتند :حاضر نمی آید. گفت ما بی مشاهدۀ او  دست به طعام نبریم، درویش بیامد و گفت: ای قاضی به سرای من، بر خوان ِ من، بی دیدار ِ من، طعام نمی خوری، فردا در سرای نعیم بی دیدار ِ ملک کریم نعمت بهشت چون خواهی خورد؟

منبع: روح الاروارح فی شرح اسماء الملک الفتّاح، شهاب الدین سمعانی، به تصحیح نجیب مایل هروی.

شرحی بر داستان به همراه درآمدی بر فرق کلامی اسلام                                                                                                       م.ا.محب علی

با وجود اینکه خوانندگان مقالات و بازدیدکنندگان نفحات از قشر فرهیخته هستند و شرح داستان فوق چندان ضروری نمی نماید، اما به دلیل  اشتیاق این حقیر با سخن گفتن با شما بزرگواران اندکی قلم فرسایی می کنم.

در باب  معتزله که یکی از بزرگترین فرق کلامی جهان اسلام بوده اند چند نکته را باید یاد آور شد.

معتزله فرقه ای بودند که بنابر قول مشهور با بحثی که میان حسن بصری و واصل ابن عطا صورت گرفت از تفکر غالب که تفکر اهل حدیث بود جدا گشتند(قال حسن بصری: اعتزل عنا واصل). معتزلیان با تأثیراتی که از فلاسفه پذیرفتند، با  وجود اینکه شاید فلسفه را قبول نداشتند، و نیز گرایشاتی که به عقلانی کردن یا تفسیر عقلانی کردن از دین_ در این قسمت به شیعه بسیار نزدیک می گردند_ داشتند سیستم تفکر خاصی را بنا نهادند. مثلاً قریب به  اتفاق آنان رویت خداوند را در دنیا و آخرت مُحال می دانستند. نیز معتزلیان کلام خدا را حادث( در برابر قدیم) می شمردند و تفسیری عقلانی( شاید بیش از حد عقلانی) از قرآن می کردند که در این مورد نیز به شیعه نزدیک اند. اکثر معتزلیان به قضا و قدر الهی هیچ اعتقادی نداشتند و انسان را فاعل کارهای خود می دانستند. در نظر معتزله خداوند قاضی ای  عادل بود و این عدل همان عدلی است که ما می فهمیم.  معتزله خدایی تنزیهی را تصور می کردند که "لیس کمثله شئ".

 در برار آنها تفکر اهل حدیث( که در حال حاضر فرقه وهابیت خود را وارث آنان می دانند اما در حقیقت اینگونه نیست و غیر از ابن تیمیه که به نوعی بنیانگذار وهابیت است، بزرگان ارزشمندی در میان آنان دیده می شوند ) بودند که رویت [ غالباًبه چشم ظاهر] را ممکن و انسان را کاملاً مجبور و بی اراده و اختیار می دانستند، تفسیر و تأویل آیات را روا نمی دانستند و آیات را بر معنای ظاهر حمل می کردند. خدا می خندد، خدا راه می رود، خدا بر عرش نشسته است و... . خدای اهل حدیث خدایی انسان وار بود البته خود آنها این را قبول نداشتند و عموماً وارد بحث های کلامی نمی شدند "الکیفیة مجهولة و السوال بدعة" .

 در سوی دیگر تفکر اشعری و نیز در جناحی دیگر تفکر شیعی قرار داشت. تفکر اشعری و شیعی که در نزد عرفاء جایگاه والایی داشت رویت خدا را در آخرت(یا عالم خاصی مثل ملکوت[=مثال؟]) ممکن می دانستند، البته تفاسیر متفاوتی است و بین آنها نوع رویت و کیفیت آن فرق می کند.

در داستان فوق قاضی عبدالجبار که از بزرگان و متفکران اعتزال و نیز صاحب کتاب المغنی است، به عنوان چهره ای معتزلی قرار دارد. در طرف دیگر درویشی(در اینجا=عارف، صوفی) است که او را  باید نه یک متکلم، بلکه یک معتقد اشعری یا اهل حدیث  و شاید به احتمال ضعیف تر شیعی بدانیم.

 ذکر این نکته ضروری می نماید  که آنچه را عرفاء به عنوان رویت خدا می خوانند در بسیاری از موارد نمی توان دقیقاً یک اندیشه  کلامی دانست و شاید بتوان آن را یک تفسیر عرفانی از قرآن و احادیث بیان کرد.  رویت عارف وحدت وجودی کجا و رویت متکلم  حدوثی ؟! حتی می توان در قرن های بعد تفکری خاص فلسفی و شاید هم دارای ابعاد کمرنگی کلامی را از سوی عرفاء دید که  در ابتدا با تفکر شیعی پیوند خورد.  بعد از مکتب تشیع  اگر مکتبی را بخواهیم قریب به آن بگوییم باید از تفکر اشاعره نام ببریم.

"والحمد لله رب العالمین"