ای درویش! هر که خواهان صحبت کسی شد آن خواست اوّل را میل می گویند، و چون میل زیادت شد و مفرط گشت، آن میل مفرط را ارادت می گویند، و چون ارادت زیادت شد و مفرط گشت، آن محبّت مفرط را عشق می گویند. پس عشق محبت مفرط آمد و محبت ارادت مفرط و هم چنین... .

 ای درویش! اگر این مسافر عزیز به مهمان تو آید، عزیزش دار! و عزیز داشتن این مسافر آن باشد که خانۀ دل را از جهت این مسافر خالی گردانی، که عشق شرکت برنتابد؛ و اگر تو خالی نگردانی، او خود خالی گرداند.

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست        تا کرد مرا تهی و پر ساخت ز دوست

 اجـزای  وجـود من همه  دوست  گرفـت         نامیست ز من بر من و باقی همه اوست

ای درویش! عشق براق سالکان و مرکب روندگان است. هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد، عشق در یک دم آن جمله را بسوزاند، و عاشق را پاک و صافی گرداند. سالک به صد چله آن مقدار سیر نتواند کرد که عاشق در یک طرفة العین کند، از جهت آن که عاقل در دنیاست و عاشق در آخرت است، نظر عاقل در سیر به قدم عاشق نرسد.

ای درویش! از عشق حقیقی_ آن چنان که حق عشق است_ نمی توانم نوشت، که مردم فهم کنند و کفر دانند امّا از عشق مجازی چیزی بنویسم، تا عاقلان از اینجا استدلال کنند.

·         در بیان عشق مجازی [رسالۀ هفتم در بیان عشق، فصل دوم، 163-161]
بدان که عشق مجازی سه مرتبه دارد. اوّل چنان باشد که عاشق همه روز در یاد معشوق بود و مجاور کوی معشوق باشد، و خانۀ معشوق را قبلۀ خود سازد، و همه روز گرد خانۀ معشوق طواف کند، و در و دیوار معشوق نگاه می کند، تا باشد که جمال معشوق را از دور ببیند، تا از دیدار معشوق راحتی به دل مجروح وی رسد، و مرهم جراحات دل او گردد.

و در این میان چنان شود که تحّمل دیدار معشوق نتواند کرد. چون معشوق را ببیند، لرزه بر اعضای وی افتد و سخن نتواند گفت، و خوف آن باشد که بیفتد و بیهوش گردد.

ای درویش! عشق آتشی است که در عاشق می افتد و موضع این آتش دل است، و این آتش از راه چشم به دل می آید و در دل وطن می سازد.

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق          ور عشق نباشد به چه کار آید دل      

و شعلۀ این آتش به جملۀ اعضا می رسد و به تدریج اندرون عاشق را می سوزاند و پاک و صافی می گرداند تا دل عاشق چنان نازک  و لطیف می شود، که تحمّل دیدار معشوق نمی تواند کرد از غایت نازکی و لطافت. و خوف آن است که به تجّلی معشوق نیست گردد. و موسی علیه صلوة و السلام درین مقام بود که چون دیدار خواست حق تعالی فرمود که لن ترانی مرا نتوانی دید، نفرمود که من خود را به تو نمی نمایم.

ای درویش! درین مقام است که عاشق فراق را بر وصال ترجیح می نهد؛ و از فراق راحت و آسایش بیش می یابد.

و در آخر چنان شود که جمال معشوق دل عاشق را از غیر خود خالی یابد، همگی دل عاشق را فرو گیرد و چنان که هیچ چیز دیگر را راه نماند، آنگاه عاشق بیش خود را نبیند، و همه معشوق را بیند. عاشق اگر خورد و اگر خسپد و اگر رود و اگر آید، پندارد که معشوق است که می خورد و می خسپد و می رود و می آید.

ای درویش! این سه رساله را، رسالۀ سلوک و رسالۀ خلوت و رسالۀ عشق را در شیراز بر سر تربت شیخ المشایخ ابو عبدالله خفیف_ قدّس الله روحه العزیز_ جمع کردم.