...

هر کسی توتمی دارد که با آن عشق می ورزد،دوست می دارد،

می پرستد،می نالد، دعا می کند، اشک می ریزد،ارزش می نهد،

و حتی ایثار می کند ! 

از او زیبایی هایی را که طبیعت ندارد ،نیکی ها یی را که منطق

نمی فهمد، می آموزد ،در ذات خود حلول می دهد    .................

      قداستی را که از جنس این دنیا نیست الهام می گیرد!

اسماعیل نان،مقام،جان و حتی نام خویش را ،در مهراب خاطر او

به تیغ  بی تابی ، قربانی  می کند، و  پس از طواف  " یکتو یی " ،

نماز " یکتایی"  ،سعی "بی تویی"  ، آن گاه ، هجرت به سوی او ،

گذشته از "شور شناختنش" ،"شعور فهمیدنش"، رسیده تا آخرین

منزل حجش،در "منی"ی عشق او ،جشن خون خویش را می گیرد

و در پای او ،تا بام بلند "شهادت" صعود می کند و به سوی خدا پر

می گشاید ....

 

به هر حال هر کسی توتمی دارد ....

و توتم من قلم من است !

هر قبیله ای  توتمی را می پرستد که روح  جد نخستین همه ی  افراد

قبیله در او حلول کرده است، در او زنده ی جاوید  است ،روح قبیله  در

او جسم گرفته است،کشتن او،خوردن او،بر افراد قبیله اش حرام است

بر قبیله های دیگر حرام نیست !  آنها بیگانه اند ،آنها توتمی دیگر  دارند

از خون و خاک و نژاد توتمی دیگرند!

 

توتم خدای قبیله است،رب النوع قبیله ،تجسم روح و شرف و قداست

و حقیقت قبیله، و ماهیت ماورایی مشترک تمامی قبیله است.

 

... و قلم توتم قبیله ی من است.    

 

خدای همه ی قبایل،خدای همه ی عالمیان بدان سوگند می خورد،

به هر چه از آن می تراود سوگند می خورد،به خون سیاهی که از

حلقومش می چکد سو گند می خورد  ......

و من اما ..........