دیروز جهان کوچک بود و تو کودک و هدف ،سیبی بود، آویخته بر شاخه ای دور از

 

دست . . . . .

 

تمنایی داشتی و تقلایی کردی و بر سرانگشت ها ایستادی وپاره سنگی زیر پا گذاشتی

 

واز درخت بالا رفتی !

 

و آن زمان که قلعه درخت را محاصره کردی ،و آن هنگام که مقاومت سر شاخه ها را

 

در هم شکستی ،و آن لحظه که نیزه سر پنجه ات، قلب سیب را نشانه رفت ، دیگر نه

 

کودک بودی، و نه کوچک !

 

 

 که پادشاهی بودی مقتدر . . .     

 

 فاتح سیبی سرخ بر بالای قلعه ای سبز  . . .

 

و آن چه آن روز چشیدی طعم شیرین نخستین پیروزی بود ،در کام تلاش !!!

 

اما جهان بزرگ شد و تو نیز ! و آن سیب هر روز بر شاخه ای دورتر رفت . . . . . . .

 

تو بزرگ شدی و شاید نام تو اسکندر ، و دیگر اگر تمام سیبهای جهان را به تو

 

ببخشند ، خوشنود نخواهی شد .

 

اکنون تو سیبی به بزرگی جهان ، می خواهی و برای این چنین هدف ، باید بجنگی و

 

خون بریزی ، اسیر کنی و آتش  بزنی ، و در هم بکوبی تا پیش بروی،  و تسخیر کنی 

 

 و کام آز ،از طعم فتح شیرین شود.

 

 

 

تو بزرگ شدی و نام تو فرهاد ، و هدف ، تصاحب قلبی که در سینه دیگری می تپد .

 

وناگزیر باید از بیستون بالا بروی ، و کوه  را بکنی ،  ناگزیر باید دلت  شرحه شرحه  

 

باشد  و جانت  شعله ای در باد  و آزمونت را باید به شکیبایی و امید و درد پاسخ

 

گویی.تو بزرگ شدی و شاید نام تو  . . . . . .

 

شاید نام تو قلندری بی نام و نشان .

 

 و هدف  آن که سرزمین  پهناور دل  را فتح کنی .  و پله پله تا ملاقات خدا ،بروی و بر

 

بام های آسمان پا بگذاری، و ملکوت را درنوردی . پس ناگزیر باید تازیانه های سلوک

 

را تاب بیاوری و دردهای استخوان سوز را.

 

و بیاموزی نبرد در مصاف عشق و آوردگاه دل را .

 

 

 

آن که هدف نزدیک را می خواهد،رنج کمتری می برد ،و شادمانی اش نیز کوچک است

 

و آن که افقی دور را ،می جوید ، باید که تاوان گران تری بدهد و رنج هایی عظیم تر را

 

بر دوش کشد.

 

آدم ها همه در راهند  ، بسیاری اما راهیان  راههای  نزدیکند، راههای ساده و

 

پاخورده ،  و جاده های امن .

 

اندکی اما رهروان راههای دورند مسیرهای صعب و جاده های پر خطر.

 

آن که گامهای بلند بر می دارد و محکم ، دوردستها را می بیند، و آن که در مداری

 

مایوس دور می زند ، جز پیش پا را نمی بیند . کاش از خود بپرسیم که کیستیم و در پی

 

چه ، کاش بپرسیم ، که در کدام راهیم . زیرا که هر راه  شیوه ای دارد ، و  

 

رهسپارانی .   زیرا که هر راه ،  نشانی دارد و  راهبری .   زیرا که هر راه توشه ای

 

می خواهد.

 

 

آن که گام های بلند بر می دارد و محکم  دور دستها را می بیند ، و آن که در مداری

 

مایوس دور می زند ، جز پیش پا را نمی بیند .  کاش از خود بپرسیم که کیستیم و در پی

 

چه  کاش بپرسیم که در کدام راهیم . زیرا که هر راه شیوه ای دارد و  رهسپارانی.

 

زیرا که هر راه  نشانی دارد و هر راه راهبری .

 

زیرا که هر راه توشه ای می خواهد.

 

 

اگر اسکندری آز و آیینه می خواهی

 

اگر رستمی گرزو غرور

 

اگر فرهادی تیشه و عشق

 

واگر قلندری چارق آهنی و ایمان . . . . . .